حرف دل

دل نوشته ها

حرف دل

دل نوشته ها

بوی تمشک وحشی

چشمهایت را دیوانه وار دوست دارم.با چشمها سلام میکنم با چشمها پاسخ میدهی.با چشمها از دوست داشتن میگویم.با چشمها از دست داشتن میگویی.خیره میشوم.غرق میشوم.جان میگیرم.تنفس میکنم.چشمهات را با تمام وجود حس میکنم.پنجره مقدسی که مرا به سوی مقدس ترین احساس زیستن میبرد.به سوی عشقی از جنس آبی آسمان از جنس سبز جنگل از جنس صورتی نسیم از جنس دریا.
بوی تمشک وحشی از صورتت از پوستت میتراود.خود را در من پنهان میکنی....:سلام
کلمه ای با همان آهنگ قدیمی.آهنگی که زندگی را در جانم می ریزد.میگویم: یادت هست؟ میگویی: هیچ چیز یادم نیست.دردها و رنج ها در ذهنم میگذرند.راستی چرا باید با یادآوری خاطره خراب شد؟ میگویم: یادم رفت.می خندی.می خندیم.سپید و صورتی: برویم پای رودخانه.
و میرویم.آن سمت کلبه جنگلی رودخانه کوچک ماست و این سمت جنگل بزرگ. در میانه جنگل کلبه ای تنهاست که عشقی بزرگ تنهایی اش را پر میکند.هیچ قدرتی نمیتواند خاطره امروز کلبه را به فراموشی بسپارد.
اولین روز ماست.کاش تمام جهان آتش میگرفت و یک رودخانه می ماند و یک جنگل و یک دریا و کلبه ای در میان آن.