حرف دل

دل نوشته ها

حرف دل

دل نوشته ها

در میزنند


این ترجمه همون شعر فرانسویست


کیست که در میزند؟
هیچ کس
تنها دل من است
که چنین پرتوان
برای تو می تپد
ولی بیرون
دست کوچک مفرغی بر در چوبی
حرکت نمی کند
جم نمی خورد
حتی نوک انگشت کوچکش را هم نمی جنباند

نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://armageddon.blogsky.com

ای پرنده محاجر ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاست بین دستای تو تا من

سلام
ممنون ازینکه سر زدید

باران دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ http://gha3edake-raha.blogfa.com

سلام عزیزم
خیلی قشنگ بود.
راستی روزت مبارک.

مرسیییییییییییییییییییییییی!

علی سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ق.ظ http://onlyredman.blogfa.com

مریم جان سلام .
.
ویلاگ زیبایی ساختی ...
.
... و البته این شعر بسیار لطیف فرانسوی که با آن روحیات لطیفشان نشان از اوج پرواز احساس و عشق است عجیب توجه منرو به وبلاگ زیبات جلب کرد ...
.
خوشحالم که انقدر زیبا کار می کنی « گویی اینجا میشه نفس کشید » .
.
به دیدنم بیا البته وبلاگ دیگری هم دارم که خوشحال میشم با حضور سبزت خوشحالم کنی...
onlyredman.blogsky.com
.
دوست خوبم با اجازت لینکت کردم در هر دم وبلاگم و اگر افتخاردادرین خوشحال می شم در جمع دوستانتون باشم.
.
یه دیدنم بیا که چشم در راهم.
.
ارادتمند شما...علی

سلام علی جان
خیلی خیلی لطف کردید سر زدید
خوشحال شدم از آشناییتون

کوچولو سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ب.ظ

روزتون مبارک!!!
راستی ترجمه چینی او ن رو میخوای؟

مرسی
خوشحال میشم

الناز سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:27 ب.ظ

سلام
قشنگ بود مریم جون...

ممنون

A سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ http://baran-behesht.blogsky.com

سلام مریم جونم
خسته نباشی
عالی بود

مهیار چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:26 ب.ظ http://www.gogolimagholi.blogsky.com

تا دوم نباشه اول معنا نداره !!
بازم دوم شدم

میخواستم بژرسم شما خودتون متن هارم ترجمه میکنید
اگه این طوره من چندتا داستانن فرانسوی دارم که هرچی گشتکم ترجمشه ژیدا نکردم میخواستم اگه واستون مقدور باشه واسم ترجمه کنید

در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را بر او باز کردم
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با همه نامردیش
هر شب به من سر میزند

علی اقا راست میگه میشه تو وبلاگ شما دوباره متولد شد دوباره نفس کشید
دوباره اوج گرفت دوباره پرباز کرد و در اخر پرواز کرد
میتوان به خورشید رسید از حرارت صمیمانه اش
میتوان به خدا رسید ...

ممنون که بازم به من سر زدی
یه داستان دیگه از پائولو نوشتم
اپ کردم

سلام
بله خودم ترجمه میکنم!

مرسی سر زدی

ساناز چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ http://alone111.blogsky.com

سلام عزیزم
خیلی آپت قشنگ بود عزیزم خوب شد ترجمش کردیا::):)

سلام
خواهششششششششششششششش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد