-
بوی تمشک وحشی
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 23:54
چشمهایت را دیوانه وار دوست دارم.با چشمها سلام میکنم با چشمها پاسخ میدهی.با چشمها از دوست داشتن میگویم.با چشمها از دست داشتن میگویی.خیره میشوم.غرق میشوم.جان میگیرم.تنفس میکنم.چشمهات را با تمام وجود حس میکنم.پنجره مقدسی که مرا به سوی مقدس ترین احساس زیستن میبرد.به سوی عشقی از جنس آبی آسمان از جنس سبز جنگل از جنس صورتی...
-
ممنون که هستی!
شنبه 17 مردادماه سال 1388 23:34
ببخشید امشب ناراحتت کردم
-
The last night here
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 19:49
It is the first time I'm writing some thing special for my weblog. Today was so diffrent for me. I really felt that God still cares about me and loves me. I really felt it by all my heart. That's why I decided to write. After a usual class a new day started for me and changed every thing. It was so wonderful to see...
-
My immortal
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 12:23
I'm so tired of being here Suppressed by all my childish fears And if you have to leave I wish that you would just leave 'Cause your presence still lingers here And it won't leave me alone These wounds won't seem to heal This pain is just too real There's just too much that time cannot erase When you cried I'd wipe...
-
واسه تو!
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 23:53
این تو و فقط تویی که در نهایت مسئول آن چیزی هستی که برایت پیش می آید این را به خاطر داشته باش! این کلید اصلی است اگر ناشادی مسئول تویی اگر درست زندگی نمی کنی مسئول تویی اگر سر در گمی مسئول تویی آری بار مسئولیت تمام و کمال بر شانه های توست (اوشو)
-
باد فراموشی
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 22:31
نم نم باران باز هم صدایت را نجوا میکند چه سرد و دردناک آه ولی انگار دیگر خبری از تو نیست ای تو هدیه آسمانی در چه حالی آیا برای لحظه ای بیاد من هستی و یا نه من را به باد فراموشی سپرده ای نمیدانم ولی حال دیگر من را چه می خوانی ... همچنان با سکوت خود آتشی بپا کرده ای چرا نجوایی نمی آید آه سکوتت را بشکن
-
چطور کفر مامان و در بیاریم؟
شنبه 3 مردادماه سال 1388 23:00
میگن گربه ها شیر دوست دارن واسشون روی فرش شیر بریز اگه کنترل تلویزیون رو گاز بگیری دردش میگیره و کانالاش عوض میشه وقتی مامان میپرسه چه کار داری میکنی همیشه بگو هیچی مامان جونم!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مردادماه سال 1388 22:15
آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن من و ازین دلخوشی و آرامشم جدا نکن من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم واسه بودن کنار تو تو بگو به هر کجا پر می کشم
-
cry
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 00:54
: I'm not the type to get my heart broken I'm not the type to get upset and cry Cause I never leave my heart open Never hurts me to say goodbye Relationships don't get deep to me Never got the whole in love thing And someone can say they love me truely But at the time it didn't mean a thing My mind is gone, i'm...
-
دوست دارم دوست جون
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 00:30
پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه...
-
سال ۸۸
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 00:24
در سال 1388: زندگی شما میتواند به زیبایی رویاهایتان باشد. فقط باید باور داشته باشید که میتوانید کارهای سادهای انجام دهید. در زیر لیستی از کارهایی که میتوانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است. هر روز آنها را به کار بگیرید و از زندگی خود در این سال لذت ببرید. سلامتی: 1- آب فراوان بنوشید. 2- مثل یک...