حالا عزیزم
رفتی و تنهام
خبر نداری
از سیل غمهام
تو حسرت تو
آروم ندارم
به یاد چشمات
من بیقرارم
باور ندارم
شدم فراموش
آخ خیلی وقته
یخ کرده آغوش
عاشق نبودی
تنهام گذاشتی
حتی یه ذره دوسم نداشتی
پروانه بودم
زدی پروندیم
شمع قشنگم
بدجور سوزوندیم
حالا غروبه
هروقته روزم
رفتی نگفتی
بی تو میسوزم
چرا نباید
یادت بمیره
جاشو تو قلبم
نفرت بگیره
عاشق نبودی
تنهام گذاشتی
حتی یه ذره دوسم نداشتی
پروانه بودم
زدی پروندیم
شمع قشنگم
بدجور سوزوندیم
آدم عاشق حتی اگه بدونه معشوقش دوسش نداره عاشق می مونه / چون تشنه میشه عاشق ترم میشه
وقتی قلم پژمرد
وفتی دلی لرزید
وقتی نگاهی آلوده شب شد
وقتی همه ی همه شدن ها شد ونشد
بازهم به قلم سکوت شب باید پناه برد
به همه ی مرگ واژه هایی که سکوت را معنا می کنند
سردی دستانت حتی در زیر گرمای خورشید تابستان پیداست
تا کجا در این راه به سراب پیش خواهی رفت؟!
مرسی اومدید سر زدید